داستان اخراج هوشنگ ابتهاج از شرکت سیمان تهران/ ناگفته‌هایی عجیب از زندگی سایه!

شاید کمی دور از ذهن باشه اما ایشون با این‌که برادرزاده احمدعلی ابتهاج بود، از شرکت سیمان تهران اخراج می‌شود.

به گزارش تازه نیوز، زهرا علی اکبری، روزنامه‌نگار در رشته توئیتی به برخی زوایای پنهان و کمتر گفته شده زنده‌یاد هوشگ ابتهاج، شاعر پرآوازه معاصر و متخلص به “سایه” اشاره کرد.

می‌دانید هوشنگ ابتهاج، شاعر بزرگ زمانه‌ی ما بیست‌ودو سال در قامت یکی از مدیران صنعتی در شرکتی بسیار معروف و مشهور فعالیت داشت؟ شرکت سیمان تهران

این رشته‌توییت روایتی از بخش کمتردیده‌شده‌ی زندگی و زمانه‌ی این مرد پرآوازه است.

هوشنگ ابتهاج درگذشت. شاعر بزرگ نسل ما، این بازمانده قافله‌ی درخشان ادبیات ایران در ٩۵ سالگی چشم از جهان فرو بست. نه در ایران؛ در شهر کلن آلمان. خودش روایت عجیبی از مهاجرت دارد. می‌گوید وقتی زندان رفتم، آلما خیلی بهش برخورد. اصلا این‌که گذاشت و از ایران رفت به این خاطر بود (دهه۶٠)

اما چه شد که راه هوشنگ ابتهاج به سیمان تهران افتاد؟ خودش میگه: «پدرم در سال‌های ٣٠ تا ٣٢ شعرهای من رو در روزنامه‌ها می‌خوند و نگران بود که بلایی سرم بیاد. حتی با این‌که وضعش خوب نبود به من پیشنهاد داد ماهی١۵٠٠ تومان بهم بده. می‌خواست با این پول برم فرانسه یا بلژیک و طب یا حقوق بخونم.

در خیابان لاله‌زار با کیوان نامه‌ی پدرم را می‌خواندیم و می‌رفتیم طرف خانه‌ی نادرپور .کیوان پرسید چی‌کار می‌کنی؟ گفتم سنگر رو که نمیشه خالی گذاشت. من بهانه کردم که سربازی نرفتم و پاسپورت نمی‌دن». می‌گفت برو پیش عموت، اون همه‌‌کاره‌اس.کارت رو درست می‌کنه. می‌گفتم اینا پولدارن. ربطی به ما ندارن؛ بالاخره با پدرم رفتیم. احمدعلی ابتهاج دوتا سگ گنده داشت که حرف شد این سگ‌ها روزی چقدر گوشت می‌خورن؛ بیرون اومدیم به پدرم گفتم مَردم از گرسنگی می‌میرن این روزی فلان‌قدر خرج سگ‌هاش می‌کنه.

این مطالب را هم ببینید:

بعد کودتای ٢٨ مرداد پدرم تهران اومد و دید زنده‌ام. نامه نوشت این‌طرف و اون‌طرف که کاری برای هوشنگ درست کنید؛ شوهرعمه‌ام منو به عموم معرفی کرد. رفتم و تصادفا عموم بود. نگاهی کرد و گفت: شنیدم شعر میگی. گفتم بله. نگاه پرافسوسی به من انداخت یعنی حیف! ول‌معطلی!

سایه با تصمیم عمویش در شرکت او مشغول به کار می‌شه. مرتضی کیوان چندباری به دفتر سایه میره و با شوخی می‌گه سایه‌ی کارمند رو هم ببینیم. سایه شعر «بهار غم‌انگیز» را در اتاق آقای طاهری که تلفنچی و منشی مخصوص رئیس بود سروده. کم‌کم سایه تلفن‌ها رو جواب میده و در نقش تلفنچی ماهری ظاهر میشه.

سایه میشه رئیس امور اداری شرکت سیمان تهران. خودش گفته شروع کارش ٣۵٠ تومان حقوق داشته و در دزاشیب خانه‌ای اجاره کرده بوده به قیمت سالی ٣۵٠٠ تومان. یعنی ماهی ٣۵٠ حقوق می‌گرفت و ماهی ٣٠٠ اجاره می‌داد.

کار در سیمان تهران را بسیار دوست داشت. از ۶ مهر ٣٢ تا آبان ۵۴ آن‌جا کار کرد و میگه طبقه‌بندی مشاغل را برای اولین بار من در ایران انجام دادم. اما عاقبت کار هوشنگ ابتهاج در شرکت سیمان تهران چه بود؟ شاید کمی دور از ذهن باشه اما ایشون با این‌که برادرزاده احمدعلی ابتهاج بود اخراج می‌شه. هوشنگ ابتهاج گفته: وقتی هما اعلم همسر احمدعلی ابتهاج مرد، چنان پریشان شد که شرکت را نابود کرد. رئیس کارخونه، رئیس حسابداری و من رو اخراج کرد. من هم رفتم وزارت کار شکایت کردم و به نفع من رای دادند. خلاصه چکی به مبلغ ۶٩٠هزار تومان در سال۵۴گرفتم که خیلی پول بود. خودش معتقده کار در رادیو هم در اخراجش اثرگذار بوده. بعد از این دعواها هوشنگ ابتهاج دیگر عمویش را نمی‌بیند و او هم سال ۵۵ فوت می‌کنه. البته در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» گفته همیشه خواب این عمو را میده.

احمد علی ابتهاج در تصادف رانندگی در جاده هراز درگذشت و جنازه‌اش هیچ‌وقت پیدا نشد.

وقتی سایه خبر مرگ عمویش را شنید، قطعه‌ای ساخت با این مضمون: «آنکه سنگ صد بنای نو نهاد سنگ گوری هم نصیب خود نبرد» و این حکایت کار سایه‌ی مصدقی در تشکیلات عمویش بود.

در سال‌هایی که سایه در سیمان تهران کار می‌کرد در خانه‌ای کنار این شرکت که درخت ارغوان معروف آن‌جاست زندگی می‌کرد.

ابتهاج خاطره‌ای را نقل کرده است که در زمان فروش خانه، به دلیل مهاجرت از ایران، پس از آن‌که چشمش به درخت افتاده، از آن خجالت کشیده و به سوی دیگری نگاه کرده است. ابتهاج در کتاب خاطرات پیر پرنیان‌اندیش از عشقش به این درخت نوشته است. در همین کتاب درباره محل درآمدش در سال‌های مهاجرت به آلمان گفته است: «مقداری حق‌التالیف کتاب‌هایم است. بخشی هم کار آلماست که خیاطی می‌کند. بخشی هم کمک دولت آلمان است. طبق قانون، دولت آلمان به هر کسی که اینجاست کمک می‌کنه و حداقل زندگی را برایش فراهم می‌کنه.»

هوشنگ ابتهاج در در شرکت سیمان تهران

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.