عدم تمایل جوان‌ها به ازدواج از زبان خودشان و نظر مشاور

با اجازه بزرگترها، نخیر!

واقعیت این است که ازدواج تبدیل به یک بحران شده است، و بیشتر از مسئولان کشور برای جوانان این سوال یک چالش جدی است که اصلا باید ازدواج کرد یا نه؟

زهرا خنداندل/ تازه نیوز؛ زمانی بزرگترها دعا می‌کردنند انشاالله شیرینی عروسی‌ات را بخوریم یا وقتی کاری برای کسی می‌کردید، می‌‌گفت: انشاالله عروسیت جبران کنیم! اما حالا خیلی‌ها چون نمی‌دانند آرزوی قلبی طرف چیست و اصلا قصد ازدواج دارد یا نه به گفتن یک عاقبت به خیر شوی کفایت می‌کنند.

ازدواج نمی‌کنم چون: دلیلی ندارد
موهایش را به سبک مدل‌های خارجی آراسته است. یک پیراهن خردلی روشن به همراه یک جلیقه بافت سورمه‌ای به تن دارد و رد بوی عطرش باعث می‌شود هرکس وارد کافی‌شاپ می‌شود ناخودآگاه برگردد و نگاهش کند. پدرام با وجود ۳۴ سال سن بسیار جوان‌تر به نظر می‌رسد که مقداری از آن به خاطر نوع پوشش نیز هست. او درباره دلیل ازدواج نکردنش می‌گوید: « از نظر من دیگر دوران ازدواج کردن گذشته است. اصلا در زمان ما ازدواج چه دلیلی دارد؟ انسان‌ها باید آزادانه زندگی کنند و لذت ببرند، هر وقت هم از یکدیگر خسته شدند بگویند خداحافظ خوش آمدی!» دزدگیر ماشینش را بین انگشتانش می‌چرخاند، انگار می‌خواهد از استرسش کم کند، می‌پرسم پس لذت بچه‌دار شدن، همدم داشتن و احساس تنهایی نکردن در دوران پیری را چه می‌کنید؟ با نیش‌خند پاسخ می‌دهد: « انگار شما فیلم هندی زیاد می‌بیند. الان خودم برای پدر و مادرم کاری که انجام نمی‌دهم هیچ، تازه وبال گردنشان نیز هستم و یک جورهایی زیر چتر مدیریت پدرم من هم سرکار می‌روم آن وقت زن بگیرم و بچه دار شوم که چه بشود؟ اگر چندتا سفر اروپایی رفته بودید می‌دانستید که سگ‌ها و گربه‌ها خیلی وقت است که برای کهنسالان جای فرزند و همسر را گرفته‌اند و اتفاقا با وفاتر هم هستند، اصلا سفر اروپا هم لازم نیست توی فیلم‌هایشان نیز این موضوع کاملا مشخص است. به شخصه کلا بچه‌ها را هم دوست ندارم و احساس می‌کنم حاصل حماقت پدر و مادرشان هستند، مخصوصا آن‌هایی که وضع مالی مناسبی هم ندارند، واقعا چطور آینده رفاهی او را می‌خواهند تضمین کنند.»

ازدواج نمی‌کنم چون: خواستگار خوب ندارم
یک اتاق کوچک ساده با چیدمان دخترانه صورتی دارد که پشت پنجره‌اش گلدان شمعدانی و حسن‌یوسف گذاشته است. فرزانه۳۱ ساله با پدرش زندگی می‌کند، مادرش فوت کرده و خانه‌شان در یکی از محلات پایین شهر است، او درباره دلیل عدم تمایلش به ازدواج می‌گوید: « خواستگارهای خوبی نداشتم، شاید به خاطر وضع زندگی‌مان است، الان پسرها دنبال دختری هستند که همه چیز داشته باشد و جور آن‌ها را هم بکشد، اما پدر کارگر من شاید نتواند حتی جهزیه خوبی بدهد، اصلا از اینکه نمی‌خواهم ازدواج کنم ناراحت نیستم چون دل اینکه پدرم را تنها بگذارم یا اینکه به خاطرمن سر افکنده شود را ندارم تمام عمرش را پای من گذاشته است، راستش یکباردر بین همین خواستگارهای تک و توک که انصافا نامناسب بودند برایم –مثلا خانمی می‌خواست پسر معتادش را زن بدهد تا آدم بشود و به خانه ما آمده بودند- یک آقای موجهی با شرایط خوب و ایده‌آلی به همراه خانواده‌شان آمدند خواستگاری و صحبت به جلسه‌های بعدی و رد و بدل کردن کاغذ رسید، پدرم و شوهر خواهرم یک کاغذ آماده کردند که در آن طبق رسوم ما مشهدی‌ها ۵ تکه از وسایل را از داماد طلب می‌کرد به همراه ۱۱۴ سکه طلا مهریه، من آن موقع ۲۲ ساله بودم، درآن جلسه دعوا شد و پدرم تا صبح اشک می‌ریخت که اگر من دارا بودم لازم نبود حتی یک تکه هم خانواده داماد بدهند، با اینکه توی اتاق خودش بود اما صدایش را می‌شندیم از آنجا قرار گذاشتم که دیگر غرور پدرم را نشکنم و هرگز به خاطر من گریه نکند.»

ازدواج نمی‌کنم چون: ضربه خورده‌ام
حسام یک جوان کارمند است با پایه حقوق و مزایایی که به گفته خودش همیشه دیر می‌شود ۲۹ سال دارد و کلا قید ازدواج را زده است، وی در باره این تصمیمش می‌گوید: « ۲۴ ساله بودم که زن گرفتم، با هزار بدبختی و همان یک ریزه وام ازدواج توانستم زندگی را شروع کنم، در همان زمان حدود ۱۰۰ میلیون تومان هزینه مراسم و رهن خانه و خرید و دیگر هزینه‌های شروع زندگی شد که بخشی را هم خانواده‌ام کمک کردند، اما با یک دعوای ساده ۶ ماه بعد از ازدواجمان همسرم طلاق خواست ومهریه‌اش که ۳۱۴ سکه بود اجرا گذاشت، بعد هم رهن خانه، ماشین و تمام وسایلی که خریده بودم را برداشت و به عنوان نفقه و مهریه از ما گرفت. مابقی‌اش را هم که ماهی یک سکه اقساط برایم دادگاه بریده است دارم می‌دهم، و پشت دستم را داغ کرده‌ام که با این همه هزینه سراغ ازدواج بروم. درواقع خانواده‌مان هم چشمشان ترسیده است الان باید حداقل ۱۰۰ میلیون تنها خرج یک مراسم عروسی دیگر بکنم آن‌هم برای کسی که معلوم نیست در آینده چه گلی به سرم بزند! حتی به برادر کوچکم هم توصیه می‌کنم زن نگیرد، چون با این شرایط خرج و برج مراسم و بعد هم حرف مردم که غذایش یخ بود وشیرینی‌اش خشک و از همه این‌ها گذشته کرایه‌های سرسام آور خانه واقعا ازدواج نکند راحت تر است. خدا وکیلی از جوان‌ها چه انتظاری دارید؟ ابر قهرمان که نیستند.»

ازدواج نمی‌کنم چون: نیازی به آقا بالا سر ندارم
ندا ۳۶ساله یک کارمند، کار بلد و معاون یک مجموعه است که به سختی حاضر شده است مصاحبه کند، از آن خانم‌های اتو کشیده و مرتب است که جدیت از نوع حرف زدنش مشخص است، او اصلا نمی‌خواهد ازدواج کند و در این رابطه توضیح می‌دهد: « همیشه شاگرد اول کلاس بودم و همیشه آرزویم این بود که از استقلال شخصی برخوردار باشم، از ابتدا سخت کار کردم و راستش مردی را که در سطح من باشد چه از لحاظ سخت کوشی و چه از لحاظ تحصیلات یا فرهنگ پیدا نکردم. همکاران زیادی از خواستگارانم بودند که الان یکی ، دوتا بچه دارند و همسرانشان برای همیشه فرصت تلاش کردن را از دست داده‌اند و شاید همان نوع زندگی آرزویشان بوده است، اما من همین زندگی را دوست دارم که آقا بالا سری نیست. در خانه خودم تنهایی راحت‌تر هستم به میهمانی می‌روم و تا هر موقع که بخواهم بیرون هستم و کسی کاری به کارم ندارد. اما چون اهل دروغ نیستم باید بگویم گاهی خیلی احساس تنهایی می‌کنم ولی حاضر نیستم مثل خیلی از دخترها که خودشان را بی‌ارزش و دم دستی می‌کنند با کسی در ارتباط باشم هر انتخابی حتی ازدواج بهای خودش و سختی خودش را دارد، من هم با کار و پیشرفتم ازدواج کرده‌ام و بهایش تنهایی گه‌گاهی من است که آن را پذیرفته‌ام.»

ازدواج نمی‌کنم چون: اعتبار ندارم
سعید شاگرد یک موتور سازی است و ۳۰ سال سن دارد، دست‌های چرب و روغنی‌اش را با پیراهنش تمیز می‌کند یک چایی تازه دم می‌ریزد و درباره تصمیم ازدواجش می‌گوید: « ازدواج نمی‌کنم چون اعتبار ندارم، که از نظر من شامل دو بخش خانواده و پول است و اگر یکی را نداشته باشی ممکن است که بهت زن بدهند اما وقتی مثل من هردوتایش را نداشته باشی تکلیفت روشن است. پدرم معتاد بود و مادرم را اعتیادش از ما گرفت، در ۸ سالگی من گذاشت و رفت لابد با خودش گفته من هم بچه همان پدرم که دیگر سراغی از من نگرفت، پدرم همان چیزهایی که مانده بود را فروخت حتی کیف مدرسه مرا و خودش آواره کوچه و خیابان شد. در نهایت مادربزرگم مرا بزرگ کرد، چون خانه مان کرایه‌ای بود از کلاس پنجم درس را گذاشتم کنار و رفتم سرکار از آن پیرزن که کاری ساخته نبود هرچی هم داشت برای ما درست می‌کرد. دوسال پیش فوت کرد و تمام پس‌اندازم را صرف مراسم خاکسپاری‌اش شد، زحمتم را کشیده بود وپایم مانده بود. با آبرو برایش مراسم گرفتم. مادربزرگم تنها کسی بود که داشتم. پیرزن خیلی جاها هم برایم دختر نشان کرد و خواستگاری رفت اما خوب یا می‌گفتند رگ و ریشه‌اش معلوم نیست، یا می‌گفتند پول درست و حسابی ندارد دختر بدهیم دستش که چه بشود؟ حرفهایشان از طریق رابط‌ها و معرف‌ها بگوش‌ ما می‌رسید راستش از آینده هم می‌ترسم با این وضعیت خراب اقتصادی ازدواج کنم یک بچه دیگر هم بیاید چه کسی تضمین می‌کند که آینده‌اش شبیه خود من نشود؟ بعد از مرگ مادر بزرگم اعتبارم از دو جهت کلا صفر شد و قید ازدواج را در دل خودم زدم و خلاص!»

نگاهی به معضلات جوانان و آسیب‌های ازدواج نکردن

ازدواج آسان و راحت نداریم
جوانی که ازدواج نمی‌کند و کلا قید آن را زده است با مشکلاتی نیز روبرو است، مشکلاتی که هم از لحاظ فردی و هم از لحاظ اجتماعی بر زندگی او و جامعه سایه افکنده است. درباره این موضوع به صحبت نشستیم با خانم راضیه حافظ شعرباف، کارشناس‌ارشد روانشناسی، مدرس دانشگاه و سرگروه مشاوره آموزش و پرورش استان خراسان‌رضوی.

* خانم حافظ اصلا چرا باید ازدواج کرد؟
اگر از جنبه فیزیولوژی نگاه کنید چون یک نیاز است، انسان نیازهای متفاوتی دارد که یکی از مهمترین آن‌ها نیاز جنسی است. که مشروع‌ترین و درست‌ترین حالت برطرف کردن آن با همسر است و در قالب ازدواج صورت می‌گیرد. حال اگر از جنبه روانشناختی نگاه کنید یکی از نیازهای که به حکم انسان بودن برای همه بوجود می‌آید، بحث ارتباط صمیمانه داشتن با یک جنس مخالف جدای از خانواده است، یعنی اینکه من می‌خواهم بقیه عمرم را کنار یک نفر دیگر زندگی کنم که همراه و همسفر من باشد تا با او به آرامش و خوشبختی برسم. جنبه سوم از بعد مذهبی است که ما آیه صریح قرآن را داریم، «از جنس خودتان برایتان همسرانی آفریدیم که در کنار آن‌ها به آرامش برسید و در آخر جنبه اجتماعی است که در قانون اساسی تمام کشورها قسمت وسیعی از آن به ثبات خانواده، تشکیل خانواده و توصیه به خانواده است. بنا به این دلایل پس ازدواج خوب و مهم است.

* با این وجود چرا جوان‌ها کمتر ازدواج می‌کنند؟
وقتی چیزی خوب است و عقل هم به خوب بودن و ضروری بودنش حکم می‌کند اگر انسان از لحاظ جسمی و روحی سالم باشد به صورت یک نیاز در وی این خواسته پدید می‌آید، مثل اناری که وقتی رسید خودش ترک می‌خورد، پس درجواب این سوال باید گفت:
۱- به خاطر سطح توقعات بالا، این توقعات به قدری بالا رفته است که جوانها می‌ترسند از ازدواج کردن

۲- بالا رفتن سطح آرزوها و ایده‌آل نگری جوان‌ها، به این معنا که به یک زندگی معمولی قانع نیستند، در این مورد صدا و سیمای ماهم خیلی نقش دارد به عنوان مثال نشان می‌دهد یک زوج معمولی را که سرخانه و زندگی‌شان هستند و همه چیز هم دارند. و جوان چون می‌بیند نمی‌رسد به همه ایده آل‌هایش ازدواج را به تاخیر می‌اندازد.

۳- تجربه‌های بد بسیار زیاد شده است، یعنی به خاطر باز شدن روابط در جامعه جوان می‌ترسد این کسی که قرار است با او ازدواج کند اصلا آدم سالم و بدون رابطه قبلی هست یا نه

۴- شنیده ها خیلی بد است، ممکن است حتی تجربه هم نباشد اما جوان‌ها می‌نشینند بین خودشان صحبت می‌کنند ازدواج بد است و اگر ازدواج بکنید فلان اتفاق می‌افتد، و متاسفانه باب شده است که مثلا جوانی به دوستش می‌گوید چرا ازدواج کردی در جواب می‌شنود اشتباه کردم.

۵- مخارج ازدواج بسیار بالا است و می‌توان گفت ما ازدواج آسان و راحت نداریم، برای مثال دو نفر ازدواج می‌کنند و تا ۵ سال بعد باید قسط مراسم عروسی را بدهند، که این موضوع آرامش اول زندگی را کم می‌کند و حتی از بین می‌برد.

* حال اگر جوانی ازدواج نکند در زمینه فردی چه اتفاقی برایش رخ می‌دهد؟
در زمینه فردی جوان برای آینده‌اش دیگر هدف ندارد، ببینید ما همیشه یک دورنمای ذهنی داریم، برای مثال الان دانش‌آموزم دو سال بعد باید دانشجو شوم، اما کسی که هدف ازدواج ندارد با خودش می‌گوید کار کنم که چه بشود؟ تلاش بیشتر کنم که چه بشود؟، پس هدف و انگیزه خود را از دست می‌دهد، در مرحله بعد نیازاست، نیازی که سرکوب شود و پاسخ درستی نگیرد در جای دیگری حریص‌تر خود را نشان می‌دهد که اتفاقات خیلی بدی در جامعه بین دختر و پسر می‌افتد و این بی‌بندوباری‌ها با خود احساس ناراحتی از گناه و عذاب وجدان را دارد و تلاش فرد را برای ادامه زندگی کم می‌کند. در مرحله بعد فرد عزت نفسش را از دست می‌دهد، یعنی با خودش می‌گوید من قادر نیستم برای خودم کاری کنم، قادر نیستم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم و…
این‌ها باعث می‌شود جوان دچار نهیلیسم یا پوچ‌گرایی شود که از عوارض آن خودکشی، آزار رساندن به خود و آزار رساندن به دیگران است که این مورد آخر می‌بینیم در خیلی از کشورها اتفاق می‌افتد.

* آسیب‌های اجتماعی این موضوع چیست؟

۱- ارتباط نادرست دختر و پسر که کانون خانواده‌های خودشان را بهم می‌ریزد

۲- ایجاد عدم اطمینان در خانواده‌ها، برای مثال طرف ازدواج کرده است و در محل کار همسرش هستند کسانی که قصد ازدواج ندارند وبه مرحله آسیب‌های فردی رسیده‌اند، این باعث بدبینی و عدم اطمینان است

۳- سست شدن بنیان خانواده‌ها

۴- زیاد شدن بی بند و باری و فحشا که باعث بروز اختلال‌های شخصی، فردی و بروز رفتار ضد اجتماعی در جامعه است.

۵- وارد شدن ضرر و زیان اقتصادی به خانواده و جامعه، چون جوان مستقل نمی‌شود

۶- عصبانیت جوان و عصبانیت خانواده، فرض کنید یک جوان ۴۰ سال است در خانه پدرش زندگی‌می‌کند این باعث کشمکش و تعارض بین خانواده و او می‌شود چون دیدگاه، و نظر و سلیقه‌شان یکی نیست.

* خانواده این جوان‌ها چه آسیبی می‌بینند؟
‌پدر و مادر در سنین مختلف برای فرزندشان یک رسالتی دارند که برای هر سنی فرق می‌کند به عنوان مثال پدر و مادر وظیفه دارند در دوران نوزادی مراقب فرزند خود باشند و او را تا دوران کودکی رشد دهند، وظیفه بعدی در سن ۷سالگی این است که او را برای آموزش به مدرسه بسپرند و کمک کنند که بیاموزد، به همین ترتیب در دوران جوانی‌ وظیفه دارند که دختر یا پسر را به استقلال برسانند و زمینه آن را با ازدواج فراهم کنند حال اگر دختر و پسر این خانواده این مسیر را درست طی نکنند این پدر و مادر دچار احساسات بد می‌شوند و احساس گناه می‌کنند، احساس خشم که این خودش باعث تعارض بین پدر مادر و فرزند است.

 

 

 

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.