این هفته را باید به نام بندر سند زد. یک سوگ بیانتها که بر شانههای ایران و بندرنشینانش نشسته و هر روز بر شدت غم و اندوهش اضافه میشود.

این روزها یک سوگ بیانتها که بر شانههای ایران و بندرنشینانش نشسته و هر روز بر شدت غم و اندوهش اضافه میشود. در میان تمام اتفاقات ریز و درشت حادثه بندر، نام علی و افسانه تیما بیش از بقیه شنیده شد. آنها فقط 10 روز بود که یکی شده بودند و آن انفجار لعنتی نگذاشت که عمر زندگیشان از روز دهم فراتر رود. در میان تمام اتفاقات اینچنینی که طی سالهای اخیر در ایران رخ داده، مواردی بودهاند که حالت آیکونیک پیدا کردهاند. مثلا در واقعه تلخ متروپل مریم کعبی و رامین معصومی موقعیتی شبیه به همین زوج علی و افسانهی بندر رجایی داشتند یا در واقعه هواپیمای اوکراینی پونه گرجی و آرش پورضرابی حالت آیونیک پیدا کردند. به هر حال افکار عمومی با همدلی تلاش دارد سوگواری کند و اساسا بار دراماتیک زوجهایی که تازه زندگی مشترک را شروع کردهاند و این چنین جوانمرگ میشوند، زیاد است. کاش تکرار نشود، کاش برای سوگواری به دنبال مرور خاطرات علی و افسانه نباشیم، کاش این جهان انقدر به ما سخت نگیرد.
زهرا کشوری در روزنامه ایران از این زوج نوشته: ما چهار روز است بین بیم و امید، هر بار از خودمان میپرسیدیم؛ مگر چند بار زندگی میکنیم که این همه میمیریم. ما که به قول حسین غیاثی شاعر: «وارث دردهای بیشماریم.» که شمارش از دست مان در رفته است. ما که با دختری که نوشت: «بابایم حین انفجار بندر بود.» و رو به آسمان خدا را صدا می زد، هزاران بار مردیم و زنده شدیم. بعد وقتی خواندیم: «علی تیما تازه داماد بود» که او و عروس اش؛ افسانه تیما برای همیشه مسافر یک سفر بی برگشت شدند هزار بار فرو ریختیم. ما که همین الان هم صدای کل کشیدن زنان بندر را برای «علی تیما» می شنویم و در خود مچاله می شویم! زنانی شایدکه هنوز حنای عروسی علی روی دست شان باشد. آن لحظه که کسی نوشت: «وای خواهر علی تیما از دیروز داشت التماس می کرد که دعا کنید برادرم رو زنده پیدا کنیم.» که با خبر مرگ افسانه، دختر خاله علی گریستیم. مگر ما چه کاره بندرعباس هستیم؟ غمخوارش، داغدارش. نسبت فامیلی نزدیک تر از این؟ ما که هر بار اسمی می رفت تو لیست آنهایی که دیگر نمی آیند، که برای همیشه یک حفره خالی شده اند توی قلب کسانشان، زخم خوردیم. ما که توی ترسناک ترین داستان جهان گیر کرده ایم.