فارن پالیسی نوشت: در سناریویی فرضی اما هشداردهنده، چین حملهای فراگیر را علیه تایوان آغاز میکند و ایالات متحده برای دفاع از این جزیره وارد میدان نبرد میشود. مطابق با دکترینها و مفاهیم عملیاتی پنتاگون، نیروی دریایی و هوایی آمریکا با شلیک هزاران موشک دوربرد به کشتیها، مراکز فرماندهی و پایگاههای لجستیکی چین، نبرد را با ضربهای برقآسا آغاز میکنند.
در همان موج نخست حملات، بیش از ۳۳ هزار سلاح هدایتشوندهٔ دقیق، حدود ۸۵۰۰ هدف را نابود میسازد. به موازات آن، حملات سایبری گسترده شبکههای نظامی چین را فلج کرده و ساختار فرماندهی پکن را از هم میپاشد. نتیجه، پیروزیای فناورانه و سریع برای آمریکا است؛ نبردی با کمترین تلفات انسانی که جلوهای از قدرتنمایی مدرن ایالات متحده را به نمایش میگذارد؛ تصویری درخشان از برتری تکنولوژیک که در نگاه نخست یک موفقیت تمامعیار به نظر میرسد.
اما فرانتس-استفان گادی، پژوهشگر و نویسندهٔ کتاب «چگونه ایالات متحده با چین میجنگد: خطرات دستیابی به پیروزی سریع» (انتشارات دانشگاه آکسفورد، نوامبر ۲۰۲۵)، هشدار میدهد که چنین پیروزی ظاهراً درخشان میتواند سرآغاز بحرانی هولناک باشد. به باور او، هنگامی که سامانههای موشکی و مراکز فرماندهی چین یکی پس از دیگری از کار میافتند و ارتباطات نظامی فرو میپاشد، رهبران پکن در وضعیتی از سردرگمی و فشار روانی شدید قرار میگیرند. در چنین فضای بحرانی و بیثباتی، احتمال اتخاذ تصمیمی فاجعهبار یعنی توسل به سلاح هستهای، بهطرز خطرناکی افزایش مییابد. گادی مینویسد پکن ممکن است پیش از نابودی کامل توانمندیهایش، دستور اجرای یک انفجار هستهای نمایشی بر فراز آبهای آزاد را صادر کند تا عزم خود را به واشنگتن نشان دهد و شاید مانع از ادامهٔ عملیات نظامی آمریکا شود.
به نقل از فراو، اما در چنین لحظهای بحرانی، هیچکس نمیتواند تضمین کند که واشنگتن این اقدام را صرفاً حرکتی «نمایشی» تلقی کند. واکنش احتمالی ایالات متحده میتواند بهسرعت به سمت حملات پیشدستانهٔ هستهای علیه باقیماندهٔ توان نظامی چین سوق یابد. در آن صورت، همان پیروزی سریع و فناورانهای که آمریکا بهدنبالش بود، ممکن است خود به جرقهای برای آغاز فاجعهای جهانی تبدیل شود؛ فاجعهای که در آن هیچ برندهای وجود نخواهد داشت.
ابهام مرگبار در میدان نبرد؛ درهمتنیدگی خطرناک جنگ متعارف و هستهای
آنچه تنش میان واشنگتن و پکن را به مسیر خطرناک تشدید تنش سوق میدهد، نه دکترین محتاطانهٔ هستهای چین، بلکه رویکرد تهاجمی و پرریسک ایالات متحده در شیوهٔ جنگیدن است. برخلاف روسیه و آمریکا که از زرادخانههای هستهای عظیم برخوردارند، رهبران پکن هنوز اطمینان ندارند که بتوانند از یک حملهٔ نخستینِ هستهای آمریکا جان سالم به در برند و توان پاسخ متقابل خود را حفظ کنند؛ توانی که ستون اصلی بازدارندگی هستهای به شمار میآید.
زرادخانهٔ هستهای چین با سرعتی چشمگیر در حال گسترش است، اما همچنان فاصلهای قابلتوجه با توان بازدارندگی ایالات متحده دارد. تا سال ۲۰۲۴، پکن حدود ۶۰۰ کلاهک عملیاتی در اختیار داشت، در حالیکه واشنگتن بیش از ۳۷۰۰ کلاهک آماده و مستقر در زرادخانه خود داشت. این نابرابری عمیق، احساس آسیبپذیری را در میان رهبران چین تقویت کرده و ممکن است آنان را به اتخاذ رویکردی پرریسک سوق دهد؛ یعنی استفادهٔ زودهنگام از سلاحهای هستهای در نخستین مراحل هر درگیری احتمالی، پیش از آنکه توانمندیهایشان در برابر حملات پیدرپی آمریکا از میان برود.
اما ریسک تشدید تنش تنها از شکاف عددی در زرادخانهها ناشی نمیشود. یکی از پیچیدهترین و نگرانکنندهترین جنبههای دکترین تسلیحاتی چین، استفاده از سامانههای «دوکاربره» است؛ سلاحهایی که قابلیت حمل هم کلاهک متعارف و هم هستهای را دارند. اگر ایالات متحده به پایگاههای موشکی دیاِف-۲۱ یا دیاِف-۲۶ چین یا مراکز فرماندهی مرتبط با آنها حمله کند، پکن ممکن است این اقدام را تلاشی برای نابودی بازدارندگی هستهای خود تعبیر کند؛ برداشتی که میتواند بهسادگی ماشهٔ واکنشی هستهای را بکشد.
موشک میانبرد دیاِف-۲۶، نماد آشکار این درهمتنیدگی خطرناک میان جنگ متعارف و هستهای است. این سامانهها در پایگاههایی مستقرند که هم موشکهای متعارف و هم موشکهای مجهز به کلاهک هستهای را در خود جای دادهاند. در رزمایشهای ارتش چین، ابتدا شلیک متعارف انجام میشود و سپس همان پرتابگرها با کلاهکهای هستهای دوباره مسلح میگردند. در چنین وضعیتی، اگر ایالات متحده برای خنثیسازی حملات متعارف چین به این پایگاهها حمله کند، پکن میتواند این اقدام را نشانهای از تدارک واشنگتن برای یک حملهٔ نخستینِ هستهای تلقی کند. چنین ابهامی در میانهٔ نبرد، خطرناکترین نوع سوءتفاهم است؛ سوءتفاهمی که میتواند جهان را تا آستانهٔ یک فاجعهٔ هستهای پیش ببرد.
در نهایت، برنامهریزان نظامی ایالات متحده با معمایی تقریباً حلنشدنی روبهرو هستند. ادامهٔ تمرکز بر کارزارهای برقآسای «فلجکننده» علیه چین دقیقاً همان رویکردی است که احتمال تشدید تنش را افزایش میدهد؛ زیرا چنین استراتژیای ممکن است رهبران پکن را در وضعیتی قرار دهد که تنها گزینهٔ در دسترسشان، توسل به سلاح هستهای بهنظر برسد. با این همه، محدودیتهای مالی و لجستیکی نیز دستکم نشان میدهد که همین طرحهای پرریسک از ابتدا شانس موفقیت چشمگیری ندارند.
آمریکا در تلهٔ بازدارندگی؛ تکنولوژی پیشرفته، ظرفیت محدود
رویکردی که در مفاهیم عملیاتی ایالات متحده برجسته شده، هدفگیری سامانههای «فرماندهی، کنترل، ارتباطات، رایانهها، اطلاعات، نظارت و شناسایی» با استفاده از موشکهای دوربرد و حملات سایبری است؛ رویکردی که قرار است جنگ را کوتاه کند اما ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد. هدفگیری این شبکهها که تمام حلقههای حیاتی یک نبرد را دربرمیگیرد از شبکههای ارتباطی نظامی و ماهوارههای جمعآوری اطلاعات گرفته تا ستادهای فرماندهی که هماهنگی عملیات را بر عهده دارند، میتواند بهجای کاهش درگیری، روند جنگ را طولانیتر و ویرانگرتر سازد.
اشتباه بزرگ این است که نابودی یا حذف رهبران را معادل پیروزی سریع بدانیم. شواهد تاریخی نشان میدهد که یگانها تا وقتی بهصورت فیزیکی منهدم نشدهاند، به مقاومت و نبرد ادامه میدهند. نمونهها گویا هستند: با وجود کشتهشدن شمار قابلتوجهی از فرماندهان روس در سال اول حمله به اوکراین، نیروهای زیر امر آنها به فعالیت خود ادامه دادند.
اما واقعیت تلخ آن است که ایالات متحده آمادگی لازم برای تجربهٔ جنگی فرسایشی در شرق آسیا را ندارد. نتایج بازیهای جنگی اخیر نشان میدهد که ذخیرهٔ موشکهای تهاجمی دریایی آمریکا در کمتر از سه روز به پایان میرسد و موجودی موشکهای زمینپایهٔ برد بلند نیز تنها برای ۱۰ تا ۱۴ روز دوام خواهد داشت؛ وضع سایر مهمات نیز چندان بهتر نیست. هرچند در بسیاری از سناریوها تایوان با پشتیبانی آمریکا و ژاپن قادر خواهد بود حمله آبی–خاکی چین را دفع کند، اما این موفقیت بهایی سنگین خواهد داشت: غرق شدن دهها کشتی آمریکایی، نابودی صدها هواپیما و کشتهشدن دهها هزار نظامی ایالات متحده.
اقدام فوری پنتاگون برای افزایش تولید تسلیحات حیاتی از جمله موشکهای پدافندی دوربرد و موشکهای ضربتی دقیق گامی منطقی و لازم است، اما معضلهای بنیادی تشدید تنش را حل نمیکند. همان مفاهیم عملیاتی که ایالات متحده به آنها تمایل نشان میدهد، خطر مبادلهٔ هستهای را کاهش نمیدهند؛ بلکه برعکس، احتمال تشدید را افزایش میدهند.
در مهِ صلح
پذیرش عملیِ «رویکرد فرسایشی هوشمند» ممکن است در عمل با مانع جدیِ ناتوانی مزمن ایالات متحده در تخصیص منابع لازم روبهرو شود؛ مشکلی که ریشه در فقدان اجماع سیاسی و اجتماعی دربارهٔ ضرورت رویارویی نظامی با چین بر سر تایوان دارد. واقعیت این است که حفظ استقلال تایوان میتواند مستلزم از دست دادن نیمی تا دوسوم از داراییهای نیروی هوایی و نیروی دریایی آمریکا همراه با هزاران کشته و زخمی در میان نیروهای نظامی باشد؛ بهایی که برای یک قدرت جهانی همچون ایالات متحده، احتمالاً قابلتحمل و پایدار نیست.
پذیرش یک راهبرد مؤثر در قبال بحران تایوان مستلزم آغاز گفتوگویی صادقانه و ملی است: مردم ایالات متحده باید روشن بدانند تا چه حد حاضرند برای حفظ استقلال تایوان هزینه بدهند. این پرسش مرکزی تعیینکنندهٔ انتخابهای سیاستی و تخصیص منابع خواهد بود؛ آیا جامعه و سیاستمداران آمریکایی حاضرند بهای انسانی و مادیِ یک درگیری بزرگ با چین را بپردازند یا خیر. مایکل هاوارد، مورخ نظامی، هشدار میدهد که غرب «در مهِ صلح دریانوردی میکند»؛ یعنی هرچه زمان بیشتری از آخرین جنگ میان قدرتهای بزرگ بگذرد، آستانهٔ خطا و لغزش بهسوی تصمیمات فاجعهبار افزایش مییابد.
راه درست پیشرو مستلزم رها کردن توهماتِ آرامشبخش است. آنچه ارتش آمریکا دیگر نمیتواند ادامه دهد، پیشروی در «مهِ صلح» است. به تعبیر توسیدید، استراتژیست بزرگ آتنی: «جنگِ بزرگ بعدی میان قدرتها، آموزگاری سختگیر خواهد بود.»