استاد دانشگاهی که در دام همسر اینترنتی نابود شد!

پروفسور بهش میگفت بیا تلفنی حرف بزنیم. خانوم هی دست دست می‌کرد تا اینکه یه جا موافقت کرد که حضوری همدیگه رو ببینن. گفت من بولیوی هستم و قرار عکاسی دارم برای یک مجله. پاشو بیا اونجا…

‏به گزارش تازه‌نیوز، خواندن این ماجرای واقعی برای همه افرادی که خود را از هرگونه گرفتاری و سوء استفاده اینترنتی مجزا می‌دانند، خالی از لطف نیست. سال ۲۰۱۱ یک استاد دانشگاه خوش‌نام و باسواد، متخصص در فیزیک نظری و کیهان‌شناسی برای ۳۰ سال در دانشگاه کارولینای شمالی، شبی پس از کار و مشغله زیاد لپ‌تاپش رو باز کرد و به یکی از این سایت‌های دوست‌یابی مراجعه کرد. یه سه سالی بود از زنش جدا شده بود. آنچه می‌خوانید بخش‌هایی از گزارش نیویورک تایمز درباره این استاد دانشگاه آکسفورد است که یکی از کاربران توئیتر آن را خلاصه و منتشر کرده است.

پاول فرامپتون Paul Frampton که ۶۸ سال داشت، در یکی از پیج‌های سایت mate1 با یک مدل اهل چکسلواکی آشنا شد. یک خانم بسیار زیبا با مو و چشمان سیاه و ظاهری دلچسب! در بعضی عکساش چهره‌ای سرد و بی‌روح داشت و در بعضی دیگه لبخند زیبایی روی صورتش نقش بسته بود.

پس از گذشت یک مدت، پروفسور فرامپتون و این خانوم شروع میکنن به چت کردن و کار به اینجا میرسه که هر روز پی‌گیر بودن. پرفسور از دانشگاه که میومد خونه می‌دید روی پنجره یاهو مسنجرش یه BUZZ! بزرگ از طرف خانوم اومده که میپرسید :«عزیزم اونجایی؟ چیکار میکنی؟» پرفسور پس از جدایی از زنش، دو سه سالی بود که تنها بود ولی کم کم دید که اون روزای تنهایی داره به سر میاد. خانومه مابین حرفاش می‌گفت که از زندگی این مدلی خسته شده. دیگه نمیخواد مدل باشه، میخواد ازدواج کنه، بچه‌دار بشه، دوست نداره دیگه دوربین‌ها روش باشن و مردا ازش سو استفاده کنن. از پروفسور میپرسید که به نظرت آیا روزی پیش میاد که به یکی مثل من افتخار کنی؟ منی که کل عکسام تو بیکنی هست و کلی مرد دور و ورم می‌پلکن؟ پروفسور هم بهش اطمینان میداد که آره آره، چرا که نه، من مشکلی ندارم با اینا و بالاخره اینم یه جور کار و شغله.

پروفسور بهش میگفت بیا تلفنی حرف بزنیم. خانوم هی دست دست می‌کرد تا اینکه یه جا موافقت کرد که حضوری همدیگه رو ببینن. گفت من بولیوی هستم و قرار عکاسی دارم برای یک مجله. پاشو بیا اونجا. اینم که قند تو دلش آب شده بود گفت باشه میام.

تو ذهنش مرور میکرد که بالاخره از تنهایی در میام، و اونم چه زنی گیرم اومده! یک سوپرمدل و تو ذهنش هی به این فکر می‌کرد که زنش رو به دوستا و اطرافیانش معرفی کنه. پروفسور میدونست خانومه دوستش داره و تو آسمونا سیر می‌کرد. خودش چند بار تو چت بهش گفته بود دوست دارم پروفسور.

‏فرامپتون که قصد یک سفر طولانی رو نداشت، ماشینش رو فرودگاه پارک کرد. از طریق فرودگاه تورنتو، قصد داشت مستقیم به سانتیاگو، شیلی بره و سپس بولیوی. در خیالش این بود که این خانوم زیبا رو بالاخره بغل کرده با خودش میاره خونه. خانومه براش یک بلیت اینترنتی خریده بود.

‏ماشین رو فرودگاه پارک کرد، رفت داخل سالن و دم باجه و شماره بلیت رو نشون داد. دید که بلیت اشتباهه. همین باعث شد یک روز کامل فرودگاه علاف بشه. عاقبت پس از سه روز، تونست سوار هواپیما بشه و برسه پیش معشوقه‌ش در بولیوی. شبی که رسید امید داشت که صبحش ایشون رو ببینه.

‏زنه بهش گفت که چون این تاخیر پیش اومد یه فوتو شوت (برنامه عکاسی) دیگه پیش اومده و حقیقتش من اومدم بروکسل! گفت برات بلیت میفرستم که بیای پیشم. پروفسور هم وقتش رو در هتل با کار کردن روی فرمول‌های فیزیک سپری می‌کرد. یک بلیت برای بوینس آیرس آرژانتین براش فرستاد و گفت برو اونجا؛ تو فرودگاه بوینس آیرس پیاده نشده من بلیت بروکسل رو هم برات میفرستم. تو این مدت هم مدام با هم چت میکردن و دل پروفسور هم به دیدار نزدیکش هی گرم‌تر میشد. خانومه گفت فقط یه لطفی برام بکن، یه کیف هست فلان جا (تو بولیوی) اون رو با خودت برام بیار.

‏پروفسور هم حتما تو دلش گفته شما جون بخواه. و قبول کرد. وقتی که بولیوی بود با یه دوستش در دانشگاه تماس گرفت و این جریان رو گفت. دوستش که یک وکیل زبردست بود گفت مراقب باش تو دام نیافتی. اون کیف شاید حاوی کوکائین باشه و اینطوری میخوان از طریق تو جابجاش کنن.

پروفسور که ظاهرا خیلی مشتاق دیدن اون خانوم بود زیاد به این حرفا توجه نکرد. عاقبت دوستش پرسید خب اگه بلایی سرت اومد من با کی تماس بگیرم؟ فرامپتون گفت با زن سابقم و برادرم. نگران نباش چیزی پیش نمیاد. ۹ روز پس از اینکه وارد بولیوی شده در یک خیابان تاریک یک کیف رو از یکی تحویل گرفت. اول تصور داشت که کیف زنونه باشه؛ لویی ویتون یا هرمس یا از این تیپا. ولی یه ساک چرخدار کوچیک بود. تحویل گرفت و برگشت تو اتاقش. برای اطمینان از اینکه چیزی توش نباشه، ساک رو باز کرد و خالی بود. لباسای کهنه خودش رو انداخت توش و منتظر سفر فردا شد.

فرامپتون سوار پروازش شد. از بولیوی به بوینس آیرس. وارد فرودگاه شد. خودش میگه حدود ۴۰ ساعت اونجا موندگار بودم به امید دریافت بلیت به بروکسل. تو این حین مشغول مقاله‌هاش روی کیهان‌شناسی بود و می‌نوشت. پس از اینکه بلیت رو دریافت کرد، شنید که از بلندگوهای سالن اسمش رو صدا میزنن.

پیش خودش فکر کرد حتما بلیت VIP هست و باید به گیت مخصوصی بره. رفت سمت گیت و دید چند تا پلیس جلوش رو گرفتن. درباره کیف‌هاش ازش پرسیدن و گفت اینا مال منه و اینم برای دوستمه. محتویاتش رو گشتن.

یه مدت بعد بازداشتش کردن. فرامپتون بازداشت و به زندانی در آرژانتین منتقل شد برای محاکمه. جرم؟ حمل دو کیلو کوکایین. کجا بود؟ توی کیف مابین لایه‌هاش جاساز شده بود. پس از هشت ماه نویسنده این مقاله میره پیشش و بهش تیکه میندازه که: هی پروفسور، برنده نوبل نشدی هنوز؟

توی بوینس آیرس در یک سلول تنها نگهداری میشه. و در بقیه بخش‌ها پر از آدماییه که جرم‌های سنگین حمل مواد دارن. پلیس اونجا حرفاش رو باور نکرده بود و تو زندان هم یک سلبریتی شده بود. بقیه دزدا و قاچاقچیا پروفسور صداش میکردن و اینم پس از یک سال ناراحت بود که چرا سلولش تلویزیون نداره.

فرامپتون به نویسنده میگه: من سه مقاله برنده نوبل رو با افراد دیگه نوشتم. چیزی که در دنیا تنها ۱۱ نفر انجامش دادن. شش نفرشون برنده نوبل شدن. با توجه به این فرمول، ۵۵ درصد احتمال داره منم برنده نوبل بشم.

 پاول فرامپتون

دوستاش میگن کل زندگیش رو وقف علم کرده. و بسیار خام هست برای دنیای واقعی. همیشه انگار وقتی پاش رو از دانشگاه بیرون میذاشت، یه کاری دست خودش میداد. برای اولین بار تو ۵۰ سالگی ازدواج کرد که زنش میگفت همیشه با ریاضیات حرف میزد و نشد زیاد با هم زندگی کنیم.

زنش از شنیدن حکمش، که ۵ سال زندان بهش دادن، گفت مبهوت شدم از این حکم ولی سورپرایز نه. فرامپتون یک آدم علمی بسیار متبحره با ذهن یک پسر ۴-۵ ساله. ظاهرا پس از متارکه‌ش با زن سابقش، دنبال یک زن جوان می‌گشته که ازش بچه‌دار بشه. حتی یک سفر به چین هم میره برای دیدن یکی که به نتیجه نمیرسه.

دادگاه‌های آرژانتین هم که ما از این فیلما زیاد دیدیم، قبول نکردن که برای این پروفسور برجسته فیزیک دنیا پاپوش دوختن. گفتن حکم همینه که هست. باید تحمل کنه. میخواست خام نشه. در نهایت بخاطر نامه‌نگاری‌ها از دانشگاه‌های متعدد و افراد برنده نوبل بود که یه تخفیفی بهش دادن.

پس از بازداشتش، دانشگاه‌ها حقوقش رو قطع میکنن که با اعتراض خیلی از افراد برجسته‌ی آکادمیک مواجه میشه. بالاخره پس از دو سال آزاد میشه و الان پروفسور فرامپتون ۷۳ ساله در انگلیس زندگی و در آکسفورد تدریس می‌کنه ولی این حواشی هنوز روی زندگیش تاثیر گذاشته.

صفحه ویکی پدیای این استاد دانشگاه نیز، این ماجرای تلخ و واقعی را روایت کرده است.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.