برای افزودن آیتم‌ها به علاقه مندی، لطفا وارد شوید.

سفر دختران خورشید به آستان نور

حرم امام رضا«ع» مملو از زوار ارادتمند به آقاست. چهارشنبه است و به قول مشهدی‌ها روز زیارتی است.

زهرا خنداندل ـ  وارد صحن آزادی که می‌شوید جای سوزن انداختن نیست. اما دربین این شلوغی‌ها ۲۰ دختر نوجوان و جوان هستند که با روسری‌های صورتی و سرخابی زیر چادرهای سیاه‌شان حال و هوای دیگری با خود آورده‌اند. چیزی از جنس دلتنگی همراه با آرامش انگار با خودشان قلبی پر از نور و تپنده از عشق به همراه دارند. اسم این گروه «دختران خورشید است».

برای اینکه ماجرای سفر پر از احساس این دختران را به مشهد بدانیم، با مسئول گروه‌شان به صحبت نشسته ایم تا از نحوه برگزاری این اردو و جمعیت ۲۰ نفره دخترانی که به همراه آورده‌اند آگاه شویم.

 

با عشق به علی‌بن موسی‌الرضا به جاده زدیم

معصومه جدینی سرپرست گروه و معاونت بسیج مسجدی در سبزوار است. در واقع بسیج محل این سفر دوست‌داشتنی را برای دختران خورشید تدارک دیده است. خانم جدینی از آن زنان محکمی است که علاوه بر اینکه دختران حرفش را حسابی می‌خوانند چشم‌های مهربانی هم دارد که شخصیت محکم‌اش را برای این نوجوان‌ها امن‌تر می‌کند از او می‌پرسم:

از اینکه باعث جمع شدن این گروه هستید و برای این دختران چنین خاطره فراموش نشدنی را رقم می‌زنید چه احساسی دارید؟

واقعا احساس خیلی خوبی است. با بچه ها یکی می‌شویم حرف‌های‌شان را می‌شنویم، از خودشان و زندگی‌شان درد و دل می‌کنند کلا کنار این دختران بودن احساس آرامش وصف ناپذیری به همراه دارد، وقتی که می‌دانی داری کاری درست انجام می‌دهی که تاثیر مثبتی در زندگی این دختران و بعدها در جامعه خواهد داشت.

فعالیت‌هایی که در مسجد برای این دختران انجام می‌دهید چیست؟

 

اول اینکه به حرف‌های این بچه‌ها گوش می‌دهیم و بنابر نیازشان کلاس‌هایی برگزار می‌کنیم، ما در مسجد دارالقرآن داریم، کلاس زبان، کلاس ریاضی و کلاس‌های پایه‌ای که باعث تقویت بچه‌ها شود را هم برگزار می‌کنیم.

مسئولیت این سفر برای شما سنگین نیست؟ آوردن این همه دختر و مدیریت‌شان بالاخره از غذا خوردن تا حتی زیارت بردن‌شان برنامه ریزی خاصی می‌خواهد.

نه. اصلا و ابدا سخت نیست. درواقع چیزی که برای من آسانش می‌کند عشق است. اگر به اینکار عشق داشته باشی این دختران را مانند فرزند خودت می‌دانی و سعی می کنی به آنها مانند بچه خودت رسیدگی کنی. برای همین پذیرش این مسؤلیت کار سنگینی برای من نبود و می‌دانستم که از پسش برمی‌آیم.

 

بچه‌ها می‌گویند ما وقتی به این سفر می‌آییم مثل یک خانواده هستیم؛ می‌گویند  حتی وقتی جلسات هفتگی در مسجد داریم از این جلسه تا جلسه بعد دلتنگ هم می‌شویم این احساس امنیت و همبستگی از کجا می‌آید؟

بیشتر مربی حلقه‌شان خیلی با آن‌ها صمیمی است، بچه ها با او درد و دل می‌کنند و حتی مسائل شخصی‌شان را درمیان می گذارند. بعضی از بچه ها آنقدر احساس نزدیکی می‌کنند حتی که اورا مامان صدا می زنند. کلا تفکر ما این است که بچه‌ها را بهم نزدیکتر کنیم تا یک دوستی و رفاقتی بین‌شان شکل بگیرد و بتوانند بهم کمک کنند.

احساس شخصی خودتان وقتی که به حرم می‌رسید و وارد حرم می شوید چیست؟

احساس سبکی می‌کنم مخصوصا که همراه این دخترهامان پا به حرم آقا می‌گذاریم، بعضی‌هایشان ۶،۷سال است حرم نیامده‌اند. دیدن این شوق زیارت درآنها قلب مارا پر از آرامش می کند. من خودم عاشق پنجره فولاد هستم و برایم زیارت از پشت پنجره فولاد احساس بسیار خوبی دارد.

هزینه‌های مالی این سفر را چگونه تامین می‌کنید؟

حقیقتا تا جایی بتوانیم از خیرین کمک می‌گیریم. چون دخترانی که همراه ما می‌آیند بیشتر از قشر کم برخوردار جامعه هستند.

تا به حال غذای حضرت نصیب بچه‌ها شده است؟

خیر تا الان که نشده است. اما گمان کنم اگر این اتفاق بی‌افتد ممکن است آنقدر خوشحال بشوند که خودشان نخورند و ببرند تا همراه با خانواده‌هایشان در سبزوار میل کنند.

 

صدای بغض و گریه پدر و مادرم را شنیدم

رومینا یک دختر نمکین و ساده نوجوان است. از آنهایی که توی هرجمعی باشد می‌تواند بقیه را سرگرم کند و در عمق وجودش معصومیتی صمیمیتی جریان دارد. او آخرین بار که به مشهد آمده ۹ ساله بوده است اما اکنون نوجوانی ۱۶ساله است.

وقتی پایت را داخل حرم گذاشتی چه احساسی داشت؟

حقیقتا اولین چیزی که به ذهنم رسید و مدام هم به بچه ها می‌گفتم این بود که صحن‌های حرم بزرگتر شده است من یادم است که وقتی آمدم حرم کوچکتر بود یا شاید هم تصورم این است. وقتی هم که چشمم به گنبد افتاد عظمت و بزرگی آن باعث شد که سرم پایین بی‌افتد ناخودگاه. انگار در همان لحظه یک جور عرض ادب کردم.

چه شد که به زیارت آمدی؟

واقعا فکر می‌کنم دعوت شده‌ام، چون همه چیز دست به دست هم داد تا توانستم بیایم. من مادری دارم که بسیار مراقب من است و روی رفت و آمدم نظارت دارد، همین‌طور پدرم. حتی اردوهای تفریحی خارج از شهر را اجازه نمی‌دهند که با دوستانم بروم. وقتی این قضیه پیش آمد و درخواست رفتنم را با آن‌ها مطرح کردم به طرز عجیبی با آمدنم موافقت کرد، راستش حتی خودم هم فکرش را نمی‌کردم که بتوانم اجازه بگیرم و به زیارت بیایم.

بیشترین مکانی که در حرم دوست داری کجاست؟

خود ضریح حضرت رضا «ع» وقتی سرم را بالا می‌آورم و آن عظمت را می‌بینم احساس می‌کنم خیلی کوچک هستم و از خودم گناهان و مسیرهایی که ممکن است اشتباه رفته باشم خجالت می‌کشم پر از اشک و دعا می‌شوم برای بخشش و سرشار از آرزو برای رسیدن به هرآنچه که دوست دارم.

قشنگ‌ترین خاطره‌ای که از این سفر داری چیست؟

به اعضای فامیل و خانواده زنگ می‌زدم و تلفن را مقابل ضریح می گرفتم. آنها با امام رضا حرف می‌زدند دعا می‌کردند و مناجات و مرا دعای خیر می‌کردند که برای‌شان تماس گرفته‌ام. اما زمانی که اشک درچشمان خودم حلقه زد زمانی بود که صدای گریه و بغض پدر و مادرم را از پشت تلفنی که رو به گنبد طلای آقا بود شنیدم و این زیباترین خاطره سفرم شد.

 

قصه یک شکلات فراموش نشدنی

زهرا یازده‌سال بیشتر ندارد و شبیه یک رشته کوچک بین دختران است. با اینکه سن کمی دارد کارهای بزرگی کرده، است و اولین باری که به حرم آمده ۶ سال داشته است. زهرا در مسابقات دعا خوانی دوبار رتبه اول را آورده است، سابقه اجرا دارد و در خیلی از مراسم دکلمه هم می‌کند.

زهرا جان کدام قسمت حرم را بیشتر دوست داری؟

ضریح آقا امام رضا را خیلی دوست دارم. یعنی وقتی نزدیک ضریح می‌شوم، چشم‌هایم اشکی می‌شود و قلبم خیلی آرامش می‌گیرد.

زیباترین خاطره‌ای که از آمدن به حرم داری چیست؟

اولین‌بار که به حرم آمدم، کلاس اول بودم، همراه خانواده‌ام داشتیم داخل یکی از صحن‌ها قدم می‌زدیم که یکی از خادم‌ها آمد مرا بل کرد و گفت عجب دختر خانم زیبایی، چقدر حجاب شما قشنگ است. مرا بوسید و یک شکلات به دستم داد. این خاطره‌ای هست که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم و از یادم نمی‌رود.

 

اینجا عشق خستگی ندارد

نرگس ۱۹سال دارد، لبخند روی صورتش احساس آرامش خوبی به مخاطبش می‌دهد. می‌گوید سالی یکبار حتما به مشهد می‌آید؛ حالا یا برای پیاده‌روی ۴۸‌ام (ایام شهادت امام رضا«ع») یا از طریق اردو و یا همراه خانواده. می‌گوید تمام صحن‌های حرم را بلد است و وقتی با خانواده می‌آید کمی از آن‌ها فاصله می‌گیرد تا حال و هوای معنوی بیشتری را دور از جمع احساس کند.

نرگس از آمدن به مشهد و این سختی مسیر مخصوصا زمانی که برای پیاده‌روی می‌آیی خسته نشده‌ای؟

مگر می‌شود خسته شد از این بارگاه ملکوتی؟

هربار می‌رسم خیلی خوشحالم و احساس غرور می کنم که آقا دوباره مرا طلبیده است. با دیدن گنبد اشک توی چشم‌هام حلقه می‌زند و تمام حوائجم را مدنظر می‌آورم و در انتظار برآورده شدنش می‌نشینم.

آیا تا به حال معجزه‌ای هم شده است برایت که احساس کنی آقا صدایت را می‌شنود و دعایت به شکل معجزه آسایی برآورده شود؟

یکبار وقتی کودک بودم، از لابه‌لای حرف‌های بزرگرها فهمیدم کار پدرم به مشکل خورده است، همان زمان هم برای سفرزیارتی راهی مشهد شدیم. وقتی به حرم رسیدیم برای کار پدرم دعا کردم و خوب یادم است که به شکل معجزه آسایی کارش درست شد و شرایط زندگی‌ماند تغییر کرد. این است که می‌دانم امام رضا صدای مرا می‌شنود و دعایم بی‌جواب نمی‌ماند.

نظر خانواده و بستگان راجع به سفرت چیست؟

به من می‌گویند برای‌شان دعا کنم، تماس می‌گیرم با همه آنهایی که حوائجی دارند تا اگر حرفی هست بزنند. البته در حدتوانم سوغاتی هم می‌خرم برای‌شان، مخصوصا برای خواهر و برادر کوچکتر از خودم چون لطف سفر به سوغاتی‌اش است دیگر.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید