به گزارش همشهری، یکی از روزهای اسفند سال ۱۴۰۲، جوان موتورسواری که کلاه کاسکت به سر داشت به دختری در خیابان حمله کرد و گوشیاش را دزدید. حمله او آنقدر شدید بود که دختر روی زمین افتاد، سرش به جدول کنار خیابان خورد و از هوش رفت. سارق موتورسوار وحشتزده فرار کرد و با تماس شاهدان با اورژانس، دختر جوان به بیمارستان منتقل شد. او که به کما رفته بود، یک هفته بعد به هوش آمد و با شکایت وی، تحقیقات پلیس برای دستگیری سارق خشن آغاز شد. این تحقیقات ۱۸ماه ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل فردی با پلیس تماس گرفت و گفت: در یک بزم دوستانه شرکت کرده بودم که در آنجا جوانی به نام مجید، راز هولناکی را فاش کرد. او در عالم مستی تعریف کرد که ۱۸ماه قبل، دختر موردعلاقهاش را به قتل رسانده و پس از فرار به ترکیه گرفتار سرنوشت شومی شده است. سپس به ایران برگشته و با هویت جعلی، زندگی مخفیانه خود را در پیش گرفته است. با این تماس، مجید دستگیر و معلوم شد که او همان سارق خشنی بود که گوشی دختر جوان را دزدیده بود. مجید اعتراف کرد که عاشق این دختر بوده اما وقتی جواب رد شنیده، تصمیم گرفته با سرقت گوشیاش، از او انتقام بگیرد و در همه این مدت تصور میکرد که دختر جوان در جریان سرقت خشن، به قتل رسیده است. با اعترافات متهم، تحقیقات از او ادامه دارد.
مجید ۲۶ساله است و میگوید در ۱۸ماه گذشته زندگی عجیب و وحشتناکی داشته است.
*حالا که متوجه شدی دختر موردعلاقهات زنده است چه احساسی داری؟
خیلی خوشحالم. باورتان نمیشود، در این مدت چه کشیدم. هرشب کابوس اعدام میدیدم و از سایه خودم میترسیدم. قرصهای اعصاب مصرف میکردم و بهشدت عذاب وجدان داشتم.
*چطور فکر کردی که دختر جوان کشته شده است؟
فردای آن روز به بیمارستان رفتم و از قسمت پذیرش پرس و جو کردم. به من گفتند که مارال به کما رفته و امکان ندارد زنده بماند.
*چرا این کار را با مارال کردی؟
ما در اینستاگرام آشنا شده بودیم و قرارمان ازدواج بود. او اما زد زیر قول و قرارهایمان. عصبانی شدم و بهدنبال راهی برای انتقام بودم. روز حادثه به سراغش رفتم و موبایلش را که تازه خریده بودم قاپیدم. چون این کاره نبودم، او مقاومت کرد و با هم درگیر شدیم. ناچار شدم او را هل بدهم؛ چون احساس کردم مرا شناخت. ناگهان سرش با جدول برخورد کرد و من از ترسم فرار کردم.
*بعد چه شد؟
به خانوادهام گفتم برای کار میروم خارج. موبایلم را خاموش کردم و قاچاقی راهی ترکیه شدم. اما در آنجا هم سرنوشت تلخی داشتم. همه سرمایهام را به یک دلال ترکیهای دادم تا با هم کار را شروع کنیم اما او کلاهبردار از آب درآمد. مجبور شدم به ایران برگردم و با هویت جعلی در شهرهای مختلف، زندگی کردم. البته اسمش زندگی نبود، آوارگی بود. اما مهم نیست، همین که متوجه شدم مارال زنده است، خیالم راحت شد. امشب بعد از ۱۸ماه از عذاب وجدان خلاصی یافتم و بدون کابوس طناب دار میتوانم بخوابم.
نظر شما