عصر ایران نوشت: در فاصلهی چند روز، دو تصویر بهظاهر متناقض اما در واقع کاملاً همخانواده از جامعهی ایران شکل گرفت: از یکسو کمپین «نخریدن لبنیات» با میلیونها بازدید در شبکههای اجتماعی، و از سوی دیگر هجوم میلیونی به قرعهکشی ایرانخودرو؛ صفی دهمیلیونی برای خرید کالایی که شانس برنده شدنش به حدود ۰.۳ درصد رسیده است.
این دو رفتار در نگاه اول متناقضاند، اما در عمق، از یک ریشه تغذیه میکنند: بیاعتمادی ساختاری به آیندهی اقتصادی.
رفتارهایی که متناقض به نظر میرسند، در واقع واکنشهای خرد به یک بحران کلاناند. در اقتصادی که افق آینده مدام کوتاهتر میشود، کنش اخلاقی کوتاهمدت و کنش بقاگرایانهی بلندمدت الزاماً هممسیر نیستند. همین شکاف است که منطق پنهان بسیاری از رفتارهای روزمره را میسازد؛ از تحریم نمادین یک کالا تا ایستادن در صف قرعهکشیای با احتمال برد ناچیز.
کمپینهای نخریدن، در اقتصادهای سالم یا نیمهسالم، میتوانند ابزار فشار مصرفکننده باشند؛ زمانی که یک کالا یا یک برند خاص، بهصورت غیرمنطقی گران میشود. اما در اقتصادی که با ابرتورم دستوپنجه نرم میکند، نخریدن شیر و ماست نه فشار مؤثری وارد میکند و نه قیمت را اصلاح. مسئله، قیمت لبنیات نیست؛ مسئله سقوط مداوم ارزش پول است.
وقتی خوراک دام، حملونقل، بستهبندی، انرژی، حقوق کارگر و مالیات همزمان افزایش پیدا میکنند، انتظار ارزان شدن یک محصول با «نخریدن» بیشتر شبیه ژست اعتراضی است تا کنش مؤثر. اینجا گرانی انتخاب تولیدکننده نیست؛ نتیجهی زنجیرهای از هزینههای تحمیلی است.
در چنین شرایطی، کمپینهای نخریدن بیش از آنکه ابزار تغییر باشند، به آیینهای تخلیهی خشم جمعی شباهت پیدا میکنند. اعتراض گفته میشود، دیده میشود، لایک میگیرد و بعد مصرف میشود؛ بیآنکه الزاماً به تغییر ساختاری منجر شود. خشم اجتماعی، بهجای آنکه انباشته و مؤثر شود، در قالب کنشهای کمهزینه تخلیه میشود.
در سوی دیگر، ثبتنام بیش از ده میلیون نفر در فروش ایرانخودرو را میتوان بزرگترین نظرسنجی اقتصادی کشور دانست؛ نظرسنجیای بدون صندوق رأی، بدون تعرفه، اما با پیامی شفاف. این صف میلیونی نه از عشق به خودرو، بلکه از بیاعتمادی به ریال، بازار رسمی و مسیرهای متعارف سرمایهگذاری خبر میدهد.
در اقتصادی که پول هر روز آب میشود، خودرو، هرچقدر بیکیفیت ،به ابزار حفظ ارزش تبدیل میشود. بخشی از این صفهای میلیونی نه برای مصرف، بلکه برای فروش حواله شکل میگیرد؛ جایی که خودرو به کالای سرمایهای بدل شده و سود، نه از تولید، بلکه از معاملهی امتیاز خرید به جیب میرود.
این دلالبازی انتخاب اخلاقی مردم نیست؛ واکنشی اجباری به شرایطی است که «نخریدن» در آن به معنای فقیرتر شدن است.
صف در ایران فقط شکل توزیع کالا نیست؛ شکل توزیع امید است. از بنزین و خودرو تا کالابرگ و قرعهکشی، اقتصاد به جایی رسیده که زمان مردم از پول رسمی ارزانتر است و ایستادن، به بخشی از سبک زندگی تبدیل شده.
صفهای میلیونی نوعی رأیگیری اقتصادیاند؛ رأیهایی که نه برای سود، بلکه علیه آیندهای نامطمئن داده میشوند. وقتی مسیرهای رسمی مشارکت و اطمینان مسدود میشود، صف جای آن را میگیرد.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که شانس برنده شدن در این قرعهکشی، از بسیاری اتفاقات نادر جهانی کمتر است، جالب است بدانید طبق آمار جهانی شانس اینکه دوقلوی همسان داشته باشید، اصابت شهاب سنگ بر سقف خانه شما یا حتی از پله بیفتید و بمیرد، از برنده شدن این ماشینها بیشتر است اما حتی همین امید ریاضی ناچیز هم از نگه داشتن پول نقد منطقیتر به نظر میرسد. اینجا منطق اقتصادی بهگونهای دفرمه شده که «احتمال یک به سیصد» هنوز عقلانیتر از «قطعیتِ کاهش ارزش پول» است.
تناقض واقعی نه در رفتار مردم، بلکه در برداشت ما از رفتار مردم است. همان فردی که لبنیات را تحریم میکند، ممکن است در صف ایرانخودرو بایستد؛ نه از سر تناقض اخلاقی، بلکه از سر استیصال. او همزمان هم عصبانی است، هم میترسد و هم دنبال راه نجات میگردد.
در این وضعیت، مفهوم «مصرفکنندهی آگاه» عملاً فرو میریزد. آگاهی زمانی معنا دارد که انتخاب واقعی وجود داشته باشد؛ وقتی همهی گزینهها بد هستند، اخلاق مصرفی تبدیل به امتیازی طبقاتی میشود، نه یک امکان همگانی.
این نخستینبار هم نیست. سالهایی بوده که کمپین «نخریدن خودرو» شکل گرفته، شرکتها تا مرز بحران پیش رفتهاند و بعد با یک ترفند ـ وام، تسهیلات، فروش اقساطی ـ همان مردم دوباره به صف بازگشتهاند. نه از سر ناآگاهی، بلکه چون قواعد بازی تغییر نکرده است.
با این حال، هر بار روایت مسلط بهجای نقد سیاستگذاری، مردم را مقصر میداند: مردم هیجانیاند، مردم دلالاند، مردم بلد نیستند نخریدن را. این سرزنش جمعی دقیقاً همان نقطهای است که ساختار را از پاسخگویی معاف میکند.
ما «مردم عجیبی» نیستیم. در اقتصادی زندگی میکنیم که رفتار منطقی در آن، از بیرون غیرمنطقی به نظر میرسد. تحریم لبنیات، صف ایرانخودرو، خرید طلا و دلار، همه نشانههای یک بیماریاند، نه علت آن.
تا وقتی مسئله را در سطح مصرفکننده نگه داریم و نه در سطح ساختار، هر سال همین چرخه تکرار میشود: کمپین، صف، خشم، فراموشی. و اگر این مسیر ادامه پیدا کند، کمپینها احساسیتر میشوند، صفها طولانیتر، شانسها کوچکتر و خشم اجتماعی بیاثرتر؛ جامعهای که مدام اعتراض میکند، اما چیزی تغییر نمیکند.
در چنین اقتصادی، رفتار مردم نه متناقض است و نه عجیب؛ کاملاً قابل پیشبینی است. مسئله این نیست که چرا هم اعتراض میکنند و هم در صف میایستند، مسئله این است که اقتصادی ساخته شده که در آن حتی عقلانیترین انتخابها هم ظاهری نامعقول پیدا میکنند.مردم عجیبی نیستیم؛ اقتصاد عجیبی داریم!